در علم زیست شناسی نوعی باز تیره رنگ با چشم های سرخ که پرهای پشتش سیاه است، خشینه، برای مثال تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید / تا نیامیزد با باز خشین کبک دری (فرخی - ۳۷۸)
در علم زیست شناسی نوعی باز تیره رنگ با چشم های سرخ که پرهای پشتش سیاه است، خشینه، برای مِثال تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید / تا نیامیزد با باز خشین کبک دری (فرخی - ۳۷۸)
بازی بود سپیدفام کبودگون. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال). بازی بود رنگش میان کبود و سیاه و سبز و سپید باشد یعنی خشینه رنگ. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). بازی است سفیدرنگ مایل بکبود که بسیار جسور ومشهور است و آنرا اسپر هم گویند. (شعوری ج 2 ورق 180). نوعی از باز باشد که پشت آن سیاه و تیره رنگ و چشمهایش سرخ بود و این قسم باز را ترکان قزل قوش خوانند. (برهان). بازی را گویند که رنگ او به کبودی گراید، چه باز کبودرنگ عظیم گوهری و صیاد باشد. (معیار جمالی). نوعی از باز باشد که پشت آن سیاه و تیره رنگ و چشمانش سرخ بود و اینگونه باز را ترکان قزل قوش خوانندو بسیار قوی و شکاری است و آن را خشینه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). قسمی از باز که پشت آن سیاه رنگ و چشمهای وی سرخ است. (ناظم الاطباء) : تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید تا نیامیزد با باز خشین کبک دری. فرخی (از لغت فرس اسدی). تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد بشبه باز خشین پند. فرخی. ز بعد این نکشد رنگ یار شیرین گوی ازین سپس نبرد کبک بچه باز خشین. شمس فخری (ازشعوری ج 2 ورق 180). ای که در سایۀ انصاف لوایت چون کبک خنده بر باز خشین میزند اکنون عصفور. خواجه سلمان (از شعوری ج 2 ورق 180).
بازی بود سپیدفام کبودگون. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال). بازی بود رنگش میان کبود و سیاه و سبز و سپید باشد یعنی خشینه رنگ. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). بازی است سفیدرنگ مایل بکبود که بسیار جسور ومشهور است و آنرا اسپر هم گویند. (شعوری ج 2 ورق 180). نوعی از باز باشد که پشت آن سیاه و تیره رنگ و چشمهایش سرخ بود و این قسم باز را ترکان قزل قوش خوانند. (برهان). بازی را گویند که رنگ او به کبودی گراید، چه باز کبودرنگ عظیم گوهری و صیاد باشد. (معیار جمالی). نوعی از باز باشد که پشت آن سیاه و تیره رنگ و چشمانش سرخ بود و اینگونه باز را ترکان قزل قوش خوانندو بسیار قوی و شکاری است و آن را خشینه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). قسمی از باز که پشت آن سیاه رنگ و چشمهای وی سرخ است. (ناظم الاطباء) : تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید تا نیامیزد با باز خشین کبک دری. فرخی (از لغت فرس اسدی). تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد بشبه باز خشین پند. فرخی. ز بعد این نکشد رنگ یار شیرین گوی ازین سپس نبرد کبک بچه باز خشین. شمس فخری (ازشعوری ج 2 ورق 180). ای که در سایۀ انصاف لوایت چون کبک خنده بر باز خشین میزند اکنون عصفور. خواجه سلمان (از شعوری ج 2 ورق 180).
گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، گشوده شدن گره کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن بازگشتن کنار رفتن برای مثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، گشوده شدن گره کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن بازگشتن کنار رفتن برای مِثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
اعطا کردن. بخشیدن. هدیه کردن: بیزدان بنالید گودرز پیر که ای دادگر مر مرا دستگیر سپردم ترا هوش و جان و روان چنین نامبردار پور جوان مگر کشور آید ز تنگی رها بمن بازبخشش تو ای پادشا. فردوسی
اعطا کردن. بخشیدن. هدیه کردن: بیزدان بنالید گودرز پیر که ای دادگر مر مرا دستگیر سپردم ترا هوش و جان و روان چنین نامبردار پور جوان مگر کشور آید ز تنگی رها بمن بازبخشش تو ای پادشا. فردوسی